...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

در باب چارشنبه سوری یا سوزی!

چرا من عمل خاصی جز چمباتمه زدن یه گوشه ی خونه و ترجیحا یه جایی دور از اون پنجره ی گنده یه ور خونه که فک کنم کل دیوارو پوشش بده تو چارشنبه سوری انجام نمیدم؟!

من در آرزوی چندتا چیز آخر میفتم دق میکنم می میرم که دوتاش که مرتبط با عیدو خونه تکونی و چارشنبه سوزی رو میگم:

1-نق و غر نزدن مامانم سر همه چیز

2-مام یه دو سه تا از این چیز خوشگلا(اینایی که تو عیدا و ولادتا میزنن!) رو بفرستیم آسمون یا حداقل ببینیم که میفرستن آسمون!!! جدا از اینکه گه گاه یه چندتاییش دیده میشه!

خو آخه بیشورا جایی میزنن که از خونه ما دیده نمیشه! در ضمن میترسم برم بیرون!

اگه با ماشین بریم احتمال نابودی ماشین هست! اگه با پای پیاده بریم احتمال نابودی ریخت و قیافه و نقص عضوی چیزی هست که تا اطلاع ثانوی به هیچکدومشون علاقه چندانی ندارم!

البت یه بار فقط یه بار یادمه شب چارشنبه سوری یه جا آتیش روشن کرده بودیم وقتی بچه بودم و از اون جایی که من میترسیدم عموم همراه خودش به زور منو از روش پروند! البت پسر عموم افتاد تو آتیش هیچیشم نشد!!!وا عجبا! بادمجون بمی  چیزیه فک کنم! حالاما که حسود نیستیم! آرزو مرگشم نداریما کلن گفتم باعث تعجبه!البت منم که اون زمان بچه بودم حالیمم نمیشد اصن نگران نشدم ولی خب من به طور کلی فرد خیلی خونسردیم که حالا حوصله ندارم مثالاشو ذکر کنم طولانیه!

به طور کلی خواستم به یه بهونه چارشنبه سوری رو به اونایی که مثل خودم تو خونه میشینن و انگار نه انگار که مناسبت خاصیه و فقط میخوان که زودتر تموم شه و از شر تلق تولوقاش خلاص شن تبریک و به اونایی که میرن تو خیابونا و از این جور کارا میکنن تسلیت بگم و بگم که من و دست اندر کاران بلاگ اسکای( ! ) و تمامی خوانندگان از همین جا براتون آرزوی سلامتی و موفقیت داریم! با تشکر سارا! D:

به طور کلی خوش بگذره دیگ هرکاری میکنین! تا بعد بگم یا فعلا؟! کدوم بهتره؟!

طبق سنت قدیمی همون فعلا... :) ←اینم طبق سنت آرداییمان!!! هاها!  :پی←اینم طبق سنت تقلید کاریمان و عقده چندین ساله گشودن!

نظرات 1 + ارسال نظر
الهه سه‌شنبه 26 اسفند 1393 ساعت 11:41

در مواقع عادی من می چپم گوشه خونه بیرون نمیرم الان که همه جا بمب گذاریه دیگه عمرا...
چند روز پیش پشت پنجرمون یهو یه چیزی ترکید مث خر از جام پریدم :| خاک بر سرشون مطمئنم گذاشته بودن پشت پنجره صداش خیلی نزدیک بود...
یه چی بگم؟؟؟ میترسم به انسانیتم شک کنی وقتی می بینم یه نفر که هر چی بهش میگن این چیزا خطرناکه بازم میره سمتشون دست و پاش میسوزه (یا ترجیحا چشش درمیاد) دلم خنک میشه نه اینکه خوشحال بشما... فقط ته دلم احساس خنکی می کنم... میگم آخیش حالا فهمیدی خطرناکه؟ حالیت شد؟ حتما باید سرت بیاد تا خرفهم شی؟

اتفاقا دقیقا یه چیزی نزدیک خونه مام ترکید از جا پریدم!
میخواستم در این موردم بحرفم تو پستم! نظر من در این موارد اینه که کسایی که وقتی یه بلایی سرشون میاد اونایی که قبلا بشون گفتن نکنین بشون میگن حقتون بود، از ته دل نمیگن البت این نظر منه شاید به قول خواهرم به خاطر عینک صورتیم باشه!
البت فک کنم گه گاه خودمم همین فکرو بکنم ولی از یه طرف گناه دارن حالیشون نبوده بعضی بلاها دیگه جبران پذیر نیس! نمیدونم باید کلی فک کنم رو این موضوع! حرفا و فکرام یجورایی ضد و نقیضن!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد