...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

خود درگیری!

قرار نیس افراد عکس العملایی که من دوس دارمو نشون بدن!

ولی واقعا حتی یه خورده تلاش، نگرانی، هیچی؟! واقعا؟!

من نمیگم درک و اینا فقط یه خورده امید، انرژی مثبت،یه خورده تلاش برای خوشحال کردن، هیچی؟!

میدونم همه قرار نیس مثل من رفتار کنن ولی خب پس نباید انتظاراتی هم داشته باشن!

خب پس برگشتیم به پست قبل!

ختم جلسه! :)

واقعا که...

فقط همین؟!

تو هم شبیه م.ب.د.ک.ب2 اینایی آره!

من احمق!!!

پی نوشت: و این تو چقدر مخاطب دارد...

خاک بر سر دمدمی مزاجت!!! :|

من خوبم ! باور کنین الان حالم خوبه خوبه! :|

یعنی خلم خل! :|||

کی.سی. کاری نکرد! با ن. و آبجی گرام حرفیدیم! الان همه چی آرومه من به مبل دلبستم این چقد خوبه که عین چی میخندم! :| (البت نمیخندما ولی یه لبخندکی زدم اونم قبوله دیگه نه؟! :/)

من خوب میشم...

حتی اینکه خودمو با عضبانیتم پر کنمم دیگ فایده ای نداره چون آخر سر همه رو دوباره سر خودم خالی میکنم!

نمیخوامم سراغ خوندن برم!

بیچاره ن. که باید ببینه و بفهمه ولی نتونه کاری کنه!

چرا هیچکی نمیفهمه؟! چرا هیچکی نمیفهمه من حالم خوب نیس؟! چرا هیچکی اهمیت نمیده؟! چرا همه کورن؟!

همیشه باید همه چی رو گفت تا بفهمین؟!

آدم بزرگای عوضی خودخواه کور!!!

از همه چی بدم میاد!

لعنت به همه چی!

کی.سی. تو یه کاری کن لااقل لطفا! لطفا!

من هیچ امیدی ندارم!!! :(((

من خوب میشم!

نیازی به کمک کسی ندارم!

آره!

و همه احمق و نفهمن! آره این چیزیه که هستن!

...

چی شد که کار به اینجا کشید؟!

فک کنم انقد خشمم زیاد بود و خالیش نکردم یا نشد بکنم همه رو  سمت خودم بر گردوندم! نظری ندارم واقعا! مهم هم نیست!

خسته ام...

تازه یادم اومد!

این خوابه هم مثل اون دفعه بود همیشه من از بیرون میام توی خونه همیشه همه چی تا قبلش خوب بوده و بعد یکی خبرو بهم میگه و من شروع میکنم به گریه کردن و همیشه هم آبجی گرام هست یا پیداش میشه و من ازش میپرسم که اینا واقعیه و اونم میگ آره و اونم گریه میکنه و همیشه هم همون لباسا تنشه شاید چون بیشتر مواقع با اوناس تو خوابمم همونا تنشه! و بعد خودمو از خواب بیدار میکنم!

باورم نمیشه 6 یا 7 ماه گذشته از وقتی آخرین بار خوندمش! لعنت لعنت به تو سارا لعنت بهت ازت بدم میاد! لعنت بهت عوضی کثافت!!!

لعنت به این مغز لعنتیت که همه چی رو با قبل و بعد این اتفاقا مقایسه میکنه!!!

شاید بهتر باشه با آبجی گرام صحبت کنم! آره!

خیلی خسته ام جدیدنا! خیلی بی اعصابم! همه چی به هم ریختس و هیچی بهتر نمیشه!!! احتمالا به خاطر اینه که چند شبه پشت سر هم خوابم راحت نیس نمیدونم! لعنت! چرا همه جی بدتر میشه؟! چرا هیچی بهتر نمیشه؟! چرا؟!

من نباید از خودم بدم بیاد نه نباید ولی بعضی مواقع واقعا از خودم بدم میاد! لعنت! لعنت به همه چی!

اصن به درک آره به درک همه چی به درک!

من خیلی ناسازگارم نه اینکه بخوام ولی نمیتونم سازگار باشم! گویا واقعا همینه!


احساس میکنم دارم عوضی میشم دلم میخواد یه مشت محکم بزنم تو صورت خودم کاملا میتونم تصورش کنم افتادم رو زمین و دستمو گذاشتم رو صورتم گوشه لبم خون اومده و بعد خودم با عصبانیت به خودم میگم پاشو لعنتی و یه لگد میزنم تو پهلوی خودمو میگم د پاشو دیگ لعنتی و وقتی پاشدم دوباره بزنم و انقد بزنم که قشنگ پرخون شه صورتم بعد میگم خوبه همینو میخواستی عوضی همینو میخواستی؟! انقد اخلاقت گ.ه بود که همه رو از خودت روندی اونایی که برات مهم بودن اونایی که حاضر بودی براشون بمیری خوبه لعنتی؟! تنهایی خوش میگذره؟!  ها؟! لعنتی عوضی و بعد یقه خودمو محکم ول کنم و هنوز رو زمین ولو باشم! خیلی عصبانیم از دست خودم! برمیگردم و میگم حالا واقعا تنهای تنهایی خوبه؟! د جوابمو بده دیگ لعنتی چرا هیچی نمیگی! اونا دوست داشتن و براشون مهم بودی و تو گاو... لعنت بهت لعنت بهت سارا! این آشغالیه که بهش تبدیل شدی این؟! ارزششو داشت؟! ارزش اینکه همه رو از خودت دور کنی؟! داشت یا نداشت لعنتی؟! این بود اینکه میگفتی باید خودت باشی؟! آره؟! این؟! من دارم ولت میکنم و تو واقعا یه آشغاله بی ارزش میشی! فقط بهتره بمیری میفهمی؟! آره؟! توی جهنم بپوس!!!


احساس خالی بودن میکنم! احساس پوچی! خیلی حس بدیه! خیلی!!!

من نمیخوام اینجوری باشم! نمیخوام از خودم بدم میاد! نمیخوام اینجوری باشم! حس کی.سی. رو دارم! خیلی زیاد!!!

شاید واقعا بهتر باشه با آبجی گرام بحرفم!

خواهش میکنم بفهم حالم بده! خواهش میکنم بپرس چته!

ولی فایده ای نداره! واقعا حس کی.سی. رو دارم حالا میفهمم هیچکی نمیتونه کمکی کنه نمیخوام کمکی کنه! تنها راهش همونه...

حتی عرضه ی همونم نداری لعنتی بدبخت!

لعنت به این زندگی لعنتی لعنت!!!

IHM

IWD

:(