...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

خواب...

سه شب پشت سر هم فقط خواب بد عالیه مگه نه؟!

امروز به زور دوباره خوابیدم تا شاید خواب خوب ببینم بالاخره یه سه و نیم ساعت خواب راحت داشتم خداروشکر البته چندانم جالب نبود یادمه یه پادشاهه داشت می مرد منم قرار بود خودمو جای پدر روحانی که میخواست قبل کفن و دفن متبرکش کنه خودمو جا بزنم خیلی مسخره بود بعدم تو یه خواب دیگم رفته بودم موهامو کوتاه کنم مدل خوشگلی زد قبول ولی به چه حقی چتریامو کوتاه کرد؟!؟! :O من نمیزارم هیچ آرایشگری چتری هامو جز یه ذره بیشتر از بقیه جاها کوتاه کنه بعد این... O_O بعدم که لااله الا الله... :||| واقعا؟! :/

حالا باز دوباره از این مسخره بازیا زیاد بود دیگ خیلی قاطی پاطی بود بعد مثلا تو خوابم استاد مطهری تازه مرده بود بعد من انقده ناراحت شدم! :|

کلا چیز مسخره ای بود چرا من دارم این خزعبلات رو مینویسم خدایی؟! :/

نصفه خوابای بدمو اصن یادم نمیاد فقط همون یکی خیلی واضح تو ذهنم هست!

اولاش داشت خوش میگذشت با اینکه بی نهایت مسخره بود و بی ربط همه چی خوب بود حتی وقتی یهویی کسایی که میشناختمم قاطی خواب شدن همه چی خوب بود تا اون لحظه... خوشحالم که فقط یه خواب بود لعنتی من هیچوقت آماده نمیشم نه؟! نه!

M.I

راستی مامان میگه یه طرف بدنش کامل فلج شده! من تا الان فک میکردم فقط دست و پاشه! کریسمس هه... :(

کی همه چی اینجوری شد؟! مثل یه خواب میمونه!

نه سارا جان من دوباره توهم نزن که همه اینا یه خوابه و وقتی بیدار شی تو فقط 8 سالته و همه چی خوبه خیلی خوب... :(((

کاشکی اینجوری بود!

یعنی واقعا دیگ برنمی گرده؟! نه!

اما من دلم براش تنگ شده! اگه بره که دیوونه میشم!!!

میشه لطفا بتونه حداقل حرف بزنه و پلک بزنه با همون یه دست و پاشو حرکت بده؟!

دوباره دارم به ذهنم اوضاع رو یادآوری میکنم!

باید چندتا آهنگ جدید پیدا کنم!

باید از فردا درس بخونم! :(

فک کنم امیدمو از دست دادم نه؟! این جور پذیرفتن واقعیات خوبه یا بد؟! از نظر آدم بزرگا خوبه! من نباید این جوری باشم! من باید امیدوار باشم! اما به چی؟! به اینکه هر روز داره بدتر میشه و داروهاهم دیگه کاری نمی کنن؟! اگه حداقل یه پیشرفت مثبتی وجود داشت میتونستم دلمو خوش کنم ولی الان دیگ فک نکنم...

شاید یه خورده انرژی مثبت زیاد از حد کاری بتونه بکنه نمیدونم! :(

فعلا که هیچ چیز مثبتی نیست جز دیروز که خوش گذشت البت جدا از فهمیدن این حقیقت که نصفش فلج شده! عالیه واقعا باورم نمیشه دارم در مورد مامان بزرگم مینویسم اینارو!

گفته بودم که مغز من گاهی خودشو ریست میکنه باید دوباره از اول بهش فهموند همه چی رو!

بچه هامون میگن تو بی احساسی، لوسی، خیلی مثبتی، بت نمیاد از این کارا کنی و ...

واسه این میگم همه منو اشتباه میفهمن اشتباه قضاوت میکنن! برا همینه که دیگ برام مهم نیست!

من بی احساس به نظر میام چون دارم بازی میکنم و واقعا خوشحالم که انقد خوب میتونم بازی کنم واقعا!!!

من لوس نیستم فقط دوس ندارم مثله یه مشت آدم بزرگ رفتار کنم و دوس دارم مثل ه.ک. گاهی اوقات خل و چل بازی کنم!

چون همش در مورد چیزای مزخرف و شوهر حرف نمیزنم یا در مورد... و اه لعنت حال توضیح دادن ندارم واقعا!!!

به جهنم که اونا چی فک میکنن! اونا میتونن برن ...!

لعنت حالم به هم میخوره که از شنبه دوباره باید برم پیش این لعنتیا لعنت حال به هم زنه!

ترجیح میدادم تو زندان انفرادی درس بخونم تا تو این مدرسه ای که همشون احمقن!!! همشون!!! باور کنید گشتم یه نفر سالم تو این مدرسه پیدا نمیشه!

من انرژی مثبت میخوام یه گندشو!!!

یه قسمت سریال یا حتی دو قسمت نمیتونه کاری کنه فوق فوقش برا چند ساعت باشه! کی.سی. شاید اون بتونه نمیدونم ولی هنوز که نیومده پس فعلا هیچی... :(

پی نوشت: از پست آخر ضحی خوشم اومد! موافقم باهاش! ^-^

:/

ن. که میدونه به م. هم که باید بگم به اون یکی م. فک نکنم بگم ولی به کی.سی. بگم یا نگم؟! :/

نه شرمم باد من روم نمیشه نه نه ربطی بش نداره عاقا قرار نیس که من همه چی همه چی رو بش بگم همین ن. ام نباس میفهمید خاک عالم به سر!

پی نوشت: واقعا چه نیازی به نوشتن اینا بود؟! :/

پی نوشت: چرا یک عدد انسان یافت نمیشه که بشه باش کلی حرف زد و حوصلش سر نره حتی اگه به طرز مسخره ای از یه شاخه به شاخه دیگه بپری و حتی به طرز خیلی مسخره ای خیلی موجود دمدمی مزاج و خل و پلی هم باشی و بدتر کلی عجیب غریب باشی و انقد با بقیه فرق کنی که همچین موجودی هرگز پیدا نشه! :/

پی نوشت:چندتا پی نوشت چرا دارم مینویسم؟! :/

یعنی واقعا نمیشد اینا رو عین آدم تو متن خود پست نوشت! :///

پی نوشت: از آدم بزرگا خوشم نمیاد از آدم بزرگ بودن متنفرم! من نمیخوام از خودم متنفر باشم! :( آره اون قضیه چیزی رو تغییر نمیده من هنوزم بچم بالاخره قیافم که دیگه عین بچه ها نیس مجبورم وگرنه به خودم باشه که هیچی! :/ البته الانم که منتفیه کلا پس فرقی نکرد! ^-^ اون قضایا هم خب بالاخره باید یه عده بچه خل و چل عجیب غریبم وجود داشته باشه دیگ نه؟!

آی دونت نو! آی دونت نو! >_<

اصن مهم نیس!

من نمیدونستم! اوکی؟!

بحث الان این نیس بحث اینه که الان که میدونم وات ها؟!

اتوکه؟! >_<

من نیاز به کمک دارم یا نه؟!

نمیدونم!!!

کلی فکر کلی فکر!!!

( ترس ها، آدم بزرگ ها، خانواده، خودم!)

اصن ولش کن آره ولش میکنیم!

یا دوباره عین احمقا تکرار می کنم یا نمیکنم دیگ در هر دو صورت به درک فعلا که همه چی آرومه من به ن. دلبستم این چقد خوبه که تو خونه نشستم! :|

خوابم نمیاد!

نانسنس گویی هام به خاطر انرژی زیاده!!! :/

من برم تا بیشتر از این چرت و پرت نگفتم!!!

یه سوال کسایی که وبلاگ منو میخونن واقعا چه نظری نسبت به من دارن؟!

نظری ندارم! :|

مهم نیست هرچی! -_-

اصن خوشم نمیاد که همش از بدبختی هام صحبت کنم به قدر کافی خودشون میان تو مغزم رژه میرن کافیه! :|

سوالای لعنتی برین گم شین دیگ!!! مشکلش چیه؟! نمیخوام یه امروزو زیاد فک کنم! خیلیم خوب! ^-^

پی نوشت: اصلا قصد پایان دادن به خزعبلاتم رو هم ندارم! ^-^

اصنم تکلیفم با خودم روشن نیس! بازم خیلیم خوب! ^-^

فعلا!!! :)

هوراااا!!!! :)))

بالاخره امتحان های کذایی به اتمام رسید!!!

آه من خوابم میاد!!!

+جدیدا اصلا حال نوشتن ندارم! دوباره به نظرم کار بیخودی میاد! :|

لعنت!!!

لعنت من تازه به درس چهار رسیدم! :|

دوازده درسه یعنی 9 تام مونده!!! :((((((

اتوکه؟!؟!؟!؟! >_<

تا 6 صبح بیدار بمونم تموم میشه نه؟! :|

لعنت بر امتحان! >_<

فردا آخرین امتحانه: ادبیات

و من هنوز شروع نکردم! :|

موفق باشم واقعا!!! :/

لعنت لعنت لعنت لعنت!!!!!!!

:(

من واقعا دلم براشون تنگ شده اما اونا فک نکنم حتی دیگ منو یادشون باشه...

من واقعا دلم میخواد کمک کنم اما اونا نمیخوان...

لعنت...

:(((