...Dear Diary

Diaries of a Divergent

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

یه سوال :| (این اول باز بود بعد گفتم بهتره رمزدار باشه!)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Fangirling over a TV series ♥~♥

First you were going to make me cry

And then you made me laugh

.

Poor Lynda :(

.

I'm gonna miss him

.

I'm gonna love him

.

Bloody TV series

.

♥~♥

چرت و پرت!

راستی دوباره از اون امید واهیا تو خودم به وجود آوردم! ^-^

واای خدا من نمیخوام دوباره از شنبه اون احمقارو تحمل کنم!

جدیدنا ضریب تحملم خیلی اومده پایین!!!

باور کنین گاهی واقعا میخوام کلمو بکوبم به در و دیوار!!!

من واقعا باید از این تخیل سرشارم یه استفاده ای بکنم!!!

دوباره ناراحتم آه برو یه قسمت سریال لعنتی رو ببین و یه دنیا رو از گوش دادن به ناله هات نجات بده!

تو خوابم میخواستم دنیارو نجات بدم ولی خودم خوابم برد بعدم اصن تهدیدی در کار نبود!!! :|

خوابای مسخره خوابای مسخره!!!

آره واسه همینه که دوباره ناراحتم لعنت!!!

باید جلوی خودمو بگیرم!

باید درس بخونم!

لعنت من برای درس خوندن آفریده نشدم! اصن برای سازگار بودن آفریده نشدم! کل دنیا با قضاوت های غلطشون حداقل همین یه دونه رو درست فهمیدن من همیشه ساز مخالف یا متفاوتم! نه اینکه از رو لج و لجبازی ایناها ولی همینه که هست!

البته من خیلی با همین اسکلا کنار اومدم وگرنه تا الان صدبار نفری مرده بودن!!!

آه لعنت!

اه بدن انسان چقدر ظریف و رو اعصابه!

دوباره به مرض قبل برگشتیم!

چرا هنوز هیچ خری نیست؟!

میگم ذهن نکبت من تا میبینه من ناراحتم میره دنبال علت یابی چندتا بدبختی دیگم برام پیدا میکنه همینه!

من برم!

فعلا...

خود درگیری!

قرار نیس افراد عکس العملایی که من دوس دارمو نشون بدن!

ولی واقعا حتی یه خورده تلاش، نگرانی، هیچی؟! واقعا؟!

من نمیگم درک و اینا فقط یه خورده امید، انرژی مثبت،یه خورده تلاش برای خوشحال کردن، هیچی؟!

میدونم همه قرار نیس مثل من رفتار کنن ولی خب پس نباید انتظاراتی هم داشته باشن!

خب پس برگشتیم به پست قبل!

ختم جلسه! :)

واقعا که...

فقط همین؟!

تو هم شبیه م.ب.د.ک.ب2 اینایی آره!

من احمق!!!

پی نوشت: و این تو چقدر مخاطب دارد...

خاک بر سر دمدمی مزاجت!!! :|

من خوبم ! باور کنین الان حالم خوبه خوبه! :|

یعنی خلم خل! :|||

کی.سی. کاری نکرد! با ن. و آبجی گرام حرفیدیم! الان همه چی آرومه من به مبل دلبستم این چقد خوبه که عین چی میخندم! :| (البت نمیخندما ولی یه لبخندکی زدم اونم قبوله دیگه نه؟! :/)