...Never mind
دارم دیوونه میشم! T_T T_T T_T
چرا همه چی این جوریه؟!
ضحی که وبشو تخته کرده و هیچ خبری ازش ندارم!!! داره دیوونه م میکنه!
عارتی که هر صد قرن می آپه! نظرم تایید نمیکنه! یه مدت سر میزد ولی باز من نبودم و الانم که تو عمود محوه!
الهه هم که معلوم نیس کجا غیبش زده!!!
خدارو شکر سوهان هنوز هست ولی من چون پستای قبلیشو نخوندم منتظرم تا سر فرصت بشینم عین بچه آدم بخونم!
گیلدورم که صدساله خبری ازش نیس!
وایتی هم که تو آردا یه بار وسطا بهمن رفته بود و میخواست بره راهیان و این آخرین خبریه که دارم!
اصلانم تا جایی که آخرین بار چک کردم خیلی وقت بود آپ نکرده!
دخترخاله وایتی هم هم چنین صد قرن از آخرین آپش میگذره!!!
کسی جا نموند؟!
آهان!!! سپیده و عاطفه و کرکس زالو خور( اسمش یادم رفت ببخشید!!! { اسمایلی شرم و سرخ شدن در حد بی نهایت!} )یادم رفته باس بزارم همراه وب سوهی بخونم!
بچه ها مدرسمونم که برن به درک!!! اصن حال و حوصلشونو ندارم!
به امید شما بودم که گویا اینجام خبری نیس!!!!
وای!!!!
الان حال شرلوکو دارم!
I'm BORED!!!!!!!!!!!!
پی نوشت: به دلایلی سرم داره گیج میره! چشام میسوزه و پاها و دستام گز گز میکنن و گاهی بی حس میشن! مخمم به زور کلماتی که تایپ میکنمو پردازش میکنه! به نظرتون دارم می میرم؟!؟!
چه گلی(gel not gol) به سر فردا بمالم؟!
+فردا امتحان ادبیات و پرسش زمین←I'm Dead!!! I'm Doomed!!! I'm cursed!!!
Sh****************it
دلم برا Bloody Hell ران تنگ شده!!!
+خوابم میاد! لذت یه خواب تابستونی تا لنگ ظهر به دلم مونده! پتوی پشم شیشه ای تپلی گرم و نرمم بدجوری وسوسم میکنه و چشام که به زور بازشون نگه داشتم به بالشم که منتظرمه زل زدن! از یه طرف میخوام زودتر بگذره تا شب شه و بخوابم و از یه طرف نه چون نمیرسم تمام کنم!
از یه طرف منتظر عیدمو از یه طرف از سال جدید ناراحتم به همون دلیلی که خودم میدونم و دلیل دیگشم اینه که هیچ خوش ندارم هیفده سالم شه! اینم به همون دلیلی که خودم میدونم! لعنت!!!
فعلا بهتره برم! عقبم و زیاد سر همه رو درد آوردم!
به عنوان آخرین حرف از مدرسه و ما یحتواش به جز گل و گیاها و درختاش متنفرم!
دلم برف میخواد یا بارون یا یه باد که بیاد از اون مدرسه کذایی برم داره ببره! ببره تا یه جای دور! نمیدونم کجا ولی ماجراجویی رو دوست دارم! هرجاهم باشه از این جا بهتره!
یه خیالبافی قشنگ سر یه زنگ زشت یکی که بیاد زمانو مثل اون سریاله پسره که ساعت جادویی داشت بایستونه و برم داره ببردم به یه سفر ماجراجویانه! خودمون دوتایی بعد برم گردونه به همون کلاس کذایی قبل از دوباره شروع کردن زمان من میرم و رو صورت معلممون نقلشی میکشم و بعد برمیگردم سر جام میشینم به همون حالتی که بودم بعد تیک تاک زمان دوباره شروع میشه و صدای یه خنده کلاسو برمیداره و قیافه ترسان و متعجب معلممون که مونده قضیه چیه!!!
این تمام خیال پردازی من سر زنگ زبان فارسی بود!
جدیدنا خستم به خیلی از عادتایی که برام مهمن عمل نمی کنم! خوابم میاد فقط همین! بعد یه استراحت یه کم طولانی خوب میشم فقط وقت میخوام!
اسم یه بازیگره که قیافش تو ذهنمه یادم نمیاد همینطور فیلمشو! رو اعصابمه!
از همشون خستم فقط همین!
بعضی چیزا موقع نوشتن یادم رفت! اینم رو اعصابمه!!!
ببخشید که انقد پراکنده نوشتم! لطفا تحمل کنین! باور کنین تو ذهنم از اینم بدترن!!!
فردا نیز بگذرد... شب همگی خوش!
We're not that type of person to run away but sometimes we just can't fight alone
p:I'm not so sure about you but I'm sure about one thing
It's totally me today
I didn't go to school today just because I was so tired :D
گوش الاغی=گوش الفی؟! آیا؟! وایتی کوجایی ببینی حرف مامانتو مردم و تلوی میزنن؟! ولی یه وقت نری اینجوری کنی خودتو!!!
وای وحشتناکن اینا بیشتر تا خوشگل! البت جدا از اینکه به یکیشون میامد ولی به طور کلی وحشتناک بود! قبول منم خیلی دوسشون دارم و دوس داشتم شبیشون باشم ولی از نظر گوش نچ نه زیاد من مشکلی با گوش فعلیم ندارم جز اینکه احساس میکنم جدیدنا یه خورده کر شده که البت با توجه به سر و صداها دوستان گرام فک کنم قابل توجیه باشه! الان اینا واقعا احساس الفیت میکنن؟! یا واقعا فک میکنن به اندازه اونا خوشگل شدن بیشتر شاید شبیه اون تاوریل عنترکیب بشن دختره زشته کثافت اصن تو داستانم نیس بعد فیلمو میگندونه اگه تو داستان بود که من غلط بکنم بش فش بدم ولی نیس پس فش دادن آزاد بید!!!
من بیشتر دوست دارم توانایی های خارق العاده( ببخشید در این لحظه صفت بهتری یافت نکردم! ) شونو داشته باشم یا زبانشونو یاد بگیرم یا بینشون و تو دنیای اونا زندگی کنم! اصلا حاضر نیستم تا اون جراحی احمقانه و وحشتناک و انجام بدم تا از نظر قیافه شبیشون شم و اصن طبیعی نیس و خلفت خدارو که بهترین شکله و تغییر دادم! اگه خدا میخواست از همون اول منو با گوشای دراز می آفرید!
مسلما خود الفام متنفرن از این کار و آدمایی که اینجوری کردن! فک کن ما بخوایم خودمو شبیه نخست زادگان ارو بکنیم برخلاف میلش مورد خشم والار و مایار ( ر داشت؟! ) و حتی ایلواتار قرار میگیریم فک کنم نه؟!( اسمایلی جوگیری زیاد! )
پی نوشت: من جلد بعدی تالار وحشتو میخوام و جلد بعدش!!!!
نمیتونم صبر کنم!!! از چه چیزی بیشتر میترسی؟! موخوام!!!!!!!!!!!!
شما دوتا قرار بود برا یه پستی یه نظری بدین! (اسمایلی روی میز خم شدن و آرنجارو روی میز گذاشتن و دستارو زیر چونه حلقه کردن و چشمارو تنگ کردن و با عصبانیت به سوهان و الهه که روی دوتا صندلی رو به رو نشستن خیره شدن)←امیدوارم خوب درک کرده باشین منظورم از بالایی رو!