لعنت من تازه به درس چهار رسیدم! :|
دوازده درسه یعنی 9 تام مونده!!! :((((((
اتوکه؟!؟!؟!؟! >_<
تا 6 صبح بیدار بمونم تموم میشه نه؟! :|
فردا آخرین امتحانه: ادبیات
و من هنوز شروع نکردم! :|
موفق باشم واقعا!!! :/
لعنت لعنت لعنت لعنت!!!!!!!
من واقعا دلم براشون تنگ شده اما اونا فک نکنم حتی دیگ منو یادشون باشه...
من واقعا دلم میخواد کمک کنم اما اونا نمیخوان...
لعنت...
:(((
فردا امتحان زیسته و من برعکس همه تو این دو روز هیچی نخوندم! :| دلم خوشه به چیزایی که تو طول ترم خوندم! :|
خیرسرم تجربیم! :| خاک...
از سرطان متنفرم! واقعا ازش متنفرم!!!
چرا من از هرکی خوشم میاد یا باید قبلا مرده باشه یا از این به بعد بمیره؟!
من باورم نمیشه! اصلا دوس ندارم باورم شه!
نمیخوام!!!
T_T T_T T_T
الان خوبم! باور کنین همه مرضمم به خاطر یه قسمت سریال بود!
من گفتم بیاین سریال ببینیم هیچکی نیومد! گفتن بشین درستو بخون! خب راحت شدین؟!
نه درسمو خوندم نه سریالو دیدم تازه این همه هم غر زدم بیرونم باهاتون نیومدم؟! :/
در هر صورت الان سریالمو دیدم! همه بدبختی هام یادم رفت! الان خوشحالم هستم! الانم میرم عین بچه آدم درسمو میخونم! :|
فقط خواستم بیام به درودیوار بگم حالم خوب شده و نگران نباشه!
خب پس فعلا...
پی نوشت: خب فک کنم هروقت به دلایلی که نمیدونم ناراحتم مغز عزیز میگیره کل بدبختی هامو مرور میکنه برا علت یابی بعد فقط ناراحت ترم میکنه بعد علته هم پیدا نمیشه!
در هر صورت مهم نیس من اون موقع چرا ناراحت بودم! مهم اینه که الان خوبم، مگه نه؟!
خب پس مشکل حله...
بدبختی های عزیز میتونن صبر کن شب یا یه وقت دیگ چمیدونم بیان دالی کنن تا بهشون رسیدگی شه خیلیم خوب! :)
+خوشحالی سر صبحمم اصن خل وضع وار نبود خیلیم خوب بود خیلیم باش کیف کردم! از خوشحالی زیاد هرچی به ذهنم رسیدو نوشتم هیچ اشکالی هم نداره! ^_^
البت این چیزی از چرت و پرت بودن حرفام کم نمیکنه!!! :|
من میخوام یه قسمت دیگه رم ببینم! T_T
اما باس برم درس بخونم لعنت...
(اون یکی سارا: اون بالا اتمام پستو اعلام کردیا!!! من:کردم که کردم خوب کردم دلم میخواد حالا ادامه بدم! اصن به تو چه؟! تو این جا چیکار میکنی اصن؟! برگرد برو خودت یه جا گم و کور ببینم! زبون درآورده واسه من!!!) :|||| (دوباره حالم خوب نیس به گمانم!)
پایان