من همونیم که وقتی انگشتشو بدجور برید و فک کردم قراره قطع شه اونجوری گریه کردم!
خب حالا حساب کنید اگه سرطان بگیره و همش رو تخت افتاده باشه و لاغر شده باشه عین چی و دیگه نتونه یه دست و یه پاش و تکون بده و نتونه حرف بزنه و کسی رو یادش نیاد و داروهاهم دیگه فایده ای نداشته باشن و هیچ کاری از دست کسی برنیاد و لاشخورای لعنتی دورشو بگیرن و هیچکی امیدی بش نداشته باشه چقدر گریه میکنم؟!
و حالا حساب کنید اگه بمیره من چقدر گریه خواهم کرد؟!
+از سرطان متنفرم!
+از پیری متنفرم!
+چشمام میسوزن!
+با آبجی گرام حرفیدم فایده ای نداشت فقط باعث شد بدتر گریه کنم!
+من همونیم که وقتی همه ی اون اتفاقا تو پستای رمزدار قبل افتاد اونجوری گریه کردم!
+خسته ام از گریه کردن و ناراحت بودن!
کسی میتونه منو خوشحال کنه بخندونه؟!
نه
فقط کی.سی. و ن. و خدا!
از دست هیچکی هیچ کاری برای حال خراب من برنمیاد فقط از دست خدا برمیاد همین!
+خواهرم گفت اگه همه امیدات به کاف برن بدبخت میشی گفتم خودمم میدونم! ^-^
میشم همونی که تو رمزدارای قبلی گفتم!
هه...
یادتونه گفتم اگه واقعا یکی رو دوست داری براش بهترینو میخوای حتی اگه به ضرر خودت باشه؟!
من نمیتونم!
نمیتونم!
آره همه درست میگن من خودخواهم! خیلی هم خودخواهم!
T_T
گفته بودم چقدر از نمایش های شبکه چهار خوشم میاد؟!
یادمه چندین سال پیش یکیشو داشتم میدیدم، جالب بود! میدونی یه حس نوستالژی جالبی داره کلا این شبکه!
حتی از چرت ترین نمایش هاشم خوشم میاد! ولی زیاد ندیدم دروغ چرا!
وقتی دلت برا یه چیزی تنگ شده و یهو بر حسب اتفاق در کمال ناممکنی جلوت بیاد چقد خوشحال میشین؟!
دارم در مورد یک برنامه تلویزیونی حرف میزنم که پخشش متوقف شده بود الان فهمیدم داره از یه کانال دیگ پخش میشه! ^_^
من در مورد آیندم نظرمثبتی ندارم! فکر نکنم بتونم!
میدونی شایدم بشه نمیدونم!
آخه من دوست دارم کارای جدیدو خلاقانه انجام بدم!
میدونین درست کردن چیزای دستی، درست کردن غذاهای جدید و خوشگل نه یه گوشه نشستن و درس خوندن!
من دوس دارم گیتار بزنم و آهنگ بخونم!
و خیلی چیزای دیگه...
اما همه میگن نه! میگن امسالو درس بخون و کنکور جای خوب قبول شو بعد هرکار دلت خواست بکن!
اما من آدم بی صبری ام! نمیتونم تا اون موقع تحمل کنم!
اما فعلا بنده ای که هیچ امیدی به کنکور و بقیه موارد آینده ندارم شدم چشم امید دو تا آدم پیر که از دار دنیا آرزشونه نوه ی مورد علاقشون رتبه خیلی خوبی بیاره و رشته و دانشگاه خوبی قبول شه! درسته که من قرار نیس انتظارات اونارو برآورده کنم ولی من واقعا دلم نمیاد ناامیدشون کنم! وقتی در موردش حرف میزنن و برق خوشحالی رو تو چشماشون میبینی وامیدی که تو صداشون موج میزنه و اون لبخندی که رو چهرشون میشینه نمیتونم تو اون لحظه حرف دیگه ای بزنم جز چشم!
باور کنین خودمم دوس دارم اما نمیتونم نگین نمیخوای اما آخه تا کی درس؟!
زندگی یک آدم به درس محدود نمیشه! آدم باید از زندگی لذت ببره و کارایی که دوس داره رو انجام بده! مگه من چندبار هیفده سالمه؟!
همه چی رو یه سال ول کنی به خاطر درس؟! من نمیتونم! از کارایی که دوس داری بزنی به خاطر درس؟! واقعا سخته!
یعنی دیر نیست؟! باید خیلی تلاش کنم! خیلی خیلی بیشتر از الان! زمان زیادی باقی نمونده؟! یعنی امیدوار باشم و بیشتر تلاش کنم؟!
باش سعی میکنم ببینم چی میشه!
امیدوارم!
G
F
I!!!
^_^
ORA
دلم میخواد سول میت لعنتی الان پیدا شه!
من الان بش نیاز دارم الان!!!
من یک ه.ک. لعنتی میخوام که باش برم بیرون! یه ه.ک. لعنتی میخوام!!! میخوام باش بحرفم!!!
من به اون سول میت لعنتی نیاز دارم تا آرومم کنه! تا بم امید بده! تا بام بیاد خرید!!!
N اینجا فغان برآورد پس من اینجا چغندرم!
و من سکوت میکنم! :|
آه لعنتی بر تو ن.! آفرین بر تو مگه تو و بقیه و کی.سی چغندرید؟! خیر!!!
ولی بازم ه.ک. و سول میتو میخوام گفته باشم!
آ. پیشکش! بعدا اومدم قبوله! ^_^