...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

دارم خفه میشم...

خونه کناری بچشون داره بلز میزنه...

منم دوس دارم بلز بزنم...

یادم میفته جلدش پاره شده...

بدجور دلم میخواد گریه کنم...

همین الانم نزدیکه گریه کنم...

دیروز حالم خیلی بد بود...

شدم مثل بچگیم...

به خالم میگفتم حس میکنم یه استخون تو گلوم گیر کرده...

انگار دارم خفه میشم...

انگار گیر کرده و نه بالا میاد نه پایین...

الان همینم...

استخونه تو گلوم گیر کرده...

بغضمو قورت میدم...

نمیزارم اشکام درآن...

ولی استخونه سر جاشه...

همیشه به چیزای خیلی قدیمی که نگاه میکنم گریم میگیره...

ولی خیلی هم دوسشون دارم...

دلم میخواد گریه کنم...

نمیشه...

نمیدونم به خاطر استخونس یا به خاطر دیروز...

نزن...

:((((

دارم واقعا خفه میشم...

لعنت...

دلم برا کی.سی. تنگ شده...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد