...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

داستان،بدون شرح... :)

دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟

پسر: آره عزیز دلم . . .

دختر: منتظرم میمونی ؟

پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از

گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . .

دختر: خیلی دوستت دارم . .

پسر: عاشقتم عزیزم . .

بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم

داشت ، به هوش می آمد ، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد

و جویای او شد ..

پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . .

دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت

و رفت؟

پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سرم دختر خالی میکرد رو

به او گفت ؛ میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده؟ 

 

دختر: بی درنگ به یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه

چرا ؟؟؟؟؟!!

چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . .

پرستار: شوخی کردم بابا!! رفته دستشویی الان میاد .

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد