...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

پاره فکر...

کسی هست که به من فکر کنه؟!

کسی هست که مثل من فکر کنه؟!

کسی هست که بتونه کمکم کنه؟!

.

.

.

نه!


لعنت هرچقدرم تلاش کنم این بعد لعنتی اجتماعی خاموش نمیشه!

حرف زدنم هر روز با بقیه بدتر و بدتر میشه خب واضحه چون زیاد با کسی جز خونواده حرف نمی زنم!

(هرچی باشه بازم خانوادس هرچقدر کوچک (اه لعنت به زبان فارسی نمی تونم کلمه مناسبو پیدا کنم) خونواده خون نیست عاشق این دوتا حرف در مورد خونواده ام! ^_^)

(من زود دعوا با خونواده یادم میره ولی گفته باشم در مورد بقیه خیلی کینه ایم! خیلی خیلی زیاد!!!)

یعنی موقیتشم کم پیش میاد من زیاد بیرون نمیرم اگرم برم فقط با خانواده یا هر صدسال یه بار تنهایی!

خب این حتی به نظر خودمم درست نیست!!!

یه دختر هیفده ساله که نتونه درست پشت تلفن حرف بزنه و عین اول ابتدایی ها حرف بزنه پشت تلفن یا نتونه موقع حرف زدن درست حرفشو بیان کنه و خب کاملا واضحه که خیلی خیلی عجیبه که یه دختر هیفده ساله هیچ دوستی نداشته باشه حتی یه دوست ساده که تو مدرسه باش بحرفه یا هر از چندگاهی به هم بزنگن و یه گپی بزنن یا با هم برن بیرون یا حتی عجیب تر از اون دوستای غیرانسانی داشته باشه! :////

حتی خوندن اینا برا خودمم عجیبه!!! شبیه دخترای تو انیم ها شد زندگیم!کم شباهتم نیستم! ^_^

خیلی بده هیچ موجود زنده(تاکید!!!) آدمو کامل نشناسه و درک نکنه خیلی بد!!!

من ضد اجتماع نیستم!


دارم میخونمش!

میتونم بگم خیلی ناامید شدم!!! :(

اونجوری که فک میکردم نبود!

نتونستم شباهت زیادی بین خودم و شخصیت اول داستان پیدا کنم برعکس انتظارم که فک میکردم خیلی شبیهیم! چه ذوقی کرده بودم سرش! :(((

آه مهم نیست! ادامه میدیم شاید فرجی شد!


کنکور لعنتی!


میشه کریسمس همه چی خوب شه؟!

داره میاد!

هم کریسمس! هم آبجی گرام!


میخوام کره ای و ژاپنی یاد بگیرم! ^_^

به نظر خودم تو تقلید لهجه هر زبانی خوبم! آبجی گرامم و معلم زبانمونم همینو گفتن! :)

نت نیست! :((((


دیروز صبح دوست داشتم یه چیز سفت و سنگین محکم بخوره به سرم! مثل یه تیکه سنگ بزرگ! بیاد و محکم بخوره به سرم!

بعد یه لحظه گیج شم تلوتلو بخورم همه چی تار شه پخش زمین شم! فک کنم چه خوب میشد وقتی دستمو میبردم جایی که خورده همون گرمی ای رو حس کنم که از بچگی فک میکردم هست! خونو میگم! بعد وقتی دستمو بیارم جلو  صورتم خونو ببینم!

چه خوب تر اگه صورتم یکم خونی میشد!

به طرف چپ بخوره بهتره! :)

هنوزم میخوام! :l

خل شدم! :///

دیشب یه چیزی محکم خورد به سرم! ولی خوب نبود! ناراحت شدم! سه بار  خورد! :(


از خون دماغ خوشم میاد به خصوص اونایی که خون سرخ روشن در میاد نه خون سیاه تیره! ^_^

از دل درد متفرم!!!

از سرما خوردگی هم خوشم میاد!

از اینکه زخمام گولم میزنن خوشم میاد! جالبه!

لعنت عقبه! :/

من اصلا مازوخیست نیستم بیشتر به سادیست میخورم تا مازوخیست! :/

وقتی معلم شیمی سادیستمون کرم میریزه و یهویی امتحان میگیره خندم میگیره! خوشم میاد! بچه هامون آه و ناله میکنن! شاید چون مثل خودم سادیسته خوشم میاد!

از بعضی حرفا این شخص اول کتابه داره خوشم میاد! :)

"لذتی که از درد کشیدنت از آزرده شدنت میبینن رو ازشون بگیر، کارشون پوچ میشه توخالی میشه!"

حرف واقعا خوبیه! تا جایی که بتونم بش عمل می کنم!


این ها تراوشات ذهن یک دیوانه نیست!

تراوشات ذهن یک بیگانه است! یک زیادی متفاوت!


از توضیح دادن خودم و کارهام متنفرم مخصوصا اگه طرف هیچی بارش نباشه!


پایان

سارا


پی نوشت: چرت و پرت یا یه پست عجیب عنوان بهتری نبود؟! :/

نظرات 1 + ارسال نظر
غزل پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 20:01

چه چیزی داری میخونی؟؟؟

کتاب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد