...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent
...Dear Diary

...Dear Diary

Diaries of a Divergent

-_-

آدم بزرگ ها واقعا مسخره ان!!!

خیلی خیلی بدم میاد از آدم بزرگا و دنیاشون!!!

و متنفرم از خودم اگه یه روز شبیه یکیشون بشم!!!

ترجیح میدم از تنهایی و عدم درک بمیرم ولی هیچوقت جزوشون نشم!!!

به درک که زجر میکشم! به درک که خیلی متفاوتم! به درک که نمیتونم با جامعه کنار بیام! همه چی به درک...

نمیخوام عوض شم نمیخوام عوضی شم نمیخوام مثل اونا شم نمیخوام مثل بقیه شم میخوام خودم باشم!!!

تا به حال به هیچ بچه ای مثل خودم برنخوردم که لااقل زنده باشه نه مرده و در دسترس باشه و ترجیحا یه خورده وجه شباهت داشته باشیم...

آه لعنت من از آدم بزرگا بدم میاد بدم میاد بدم میاد

نمیتونم باشون کنار بیام

نمیتونن درکم کنن

من شاید درکشون کنم

ولی اونا نمیتونن یا شایدم نمیخوان


به قول ه. ک. حقه بازای لعنتی!


+ضحی ممنون به خاطر نظرت من قرار بود یا شایدم هنوز باشه که یه پست در جوابش بنویسم که بعدا رمزشو تو وبت بت میگم!

بازم ممنون که تلاش کردی و اهمیت دادی!


+افکار منفی، خاطرات، بی حوصلگی، امتحانات....

لعنت من آخر خودم نمیرم خودم خودمو نکشم اینا منو میکشن!!!


وب خودمه اصن دوس دارم:

لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت لعنت!


+از هر چیز مرده ای بدم میاد شاید حتی یه جور ترس داشته باشم عموما ولی فرار میکنم ازش و اگه دیدم هم که... از مرگ و مردن بدم میاد از خودشون و نفسشون بدم میاد نمیدونم ولی احتمال میدم یا منظورمو نفهمین یا اشتباه بفهمین نه مطمئنم نمیفهمین فکر میکنین فهمیدین ولی صد در صد مطمئنم نفهمیدین شایدم اصن زحمت فکر کردن در موردشو به خودتون ندادین که بازم کاملا درکتون میکنم خب چون بیشتر از یه آدم بزرگ انتظار نمیره! 


+ه.ک. لعنتی به خاطر اینکه تو از اون عبارت بدت میومد تو این پست ازش استفاده نکردم! :)


+از آدمایی که فقط به چیزایی که براشون مفیدن احترام میزارن و حتما باید یه فایده ای براشون داشته باشی تا باهات درست رفتار کنن یا به مقام و از این جور ارزش های اجتماعی بی ارزش از نظر من کار دارن یا برای چیزای کوچیکی که برای بقیه مهمن اهمیتی نمیدن یا آدمایی که براشون وقت میزاری و حتی از کار خودت میزنی ولی نصف همون وقت و ارزشو برات نمیزارن یا اصلا اهمیتی به کارت نمیدن بدم میاد! 


+پست به شدت منظوردار است ولی صاحب نظر ( معنی ادبیشو نگیرین! ) ناآگاه...

خب این خوبه از جهاتی... ^-^

داستان های من و امیدهای واهی ام...

و بعد از کریسمس اوضاع نه تنها بهتر نمی شود بلکه بدتر هم می شود..

لعنت به من خر که بیخودی همش انتظار معجزه دارم...

لعنت و هزاران تف به این دنیا...

باز هم برویم بچسبیم به همون شعر شاعر که می گوید سرنوشت می خواهد تو تسلیمش شوی...

باشه من بدبخت تسلیم نمی شم ولی واقعا متنفرم از این زندگی...

حالم به هم میخوره از این وضع که همینجور بدتر میشه نه بهتر...

و هیچ خری هم درک نمی کند...

و من باز هم تنهام...

باز هم لعنت...

نانسنس های خواب آلود! :/

کاملا واضحه خوابم میاد!

طبق معمول آزمون کلم چی به کاف رفته به احتمال شدید!

فردا امتحان دارم ولی حوصلشو ندارم!

هنوز کتابو تموم نکردم!

هیچکی نیس بگه سال کنکور یادگیری زبان کره ایت چیه دختر! ://///

آه!

امروز کریسمسه!

و من هنوز یک روز برای به کاف رفتن همه امیدام وقت دارم!

هنوز کاردستی رو کامل نکردم باید امروز تمومش کنم! 

دریم کچر دوم ناتمام داره یه گوشه خاک میخوره و همینطور کفش در دست تعمیر!

و من باید دلمو به خرت و پرتای ژاپنی و لوگوی بند های مورد علاقم و چندتا کار کوچیک دیگه خوش کنم!

درس درس درس!

لعنت همه کتابای درسی رو بعد آمدن نتیجه کنکور و در صورت قبولی آتیش میزنم نمیخوام بفروشم اصن لعنتیای عوضی!

خوابم میاد!!!!!!!

راستی تمومش کردم بالاخره بعد سه سال یا شایدم دوسال بالاخره 27 قسمتشو دیدم!

کلی غصه دارم میخورم تموم شد باورم نمیشه!

چقد این منو خندوند چقد منو از هیجان و استرس خفه کرد!

چقدر خاطره خوب!

حالا هر دفعه آهنگاشو بشنوم هم لبخند میزنم هم غصه میخورم مثل بقیشون!

آه!!!

من برم خودمو تو بالش خفه کنم!

یعنی میشه امیدام بر باد نرن؟! :(

من امیدوارم من امیدوارم من باور دارم کمک میکنه همه چی درست میشه آره درست میشه...


پی نوشت: اصلا حوصله آدما رو ندارم به خصوص آدمای فضول و احمق! بعد باید یک سال کنار یکیشون بشینم و هر دفعه هم تو کلم چی کنار یکی دیگشون! آه لعنت! چرا ملت نمیفهمن دارم میپیچونمشون و نمیخوام باهاشون صحبت کنم!

متاسفانه گویا اکثریت اجتماع رو هم این ها تشکیل دادن از این جهت میتونم ضد اجتماع یا جامعه گریز محسوب شم ولی با اینکه قبلاها دوست داشتم جامعه ستیز باشم نیستم و نمیخوام هم باشم! میتونم افسرده هم محسوب شم! :|

در هر صورت مهم نیست!

اصلا من برا چی تا این حد تلاش میکنم خودمو برا این و اون توضیح بدم وقتی هیچکی نمیفهه؟! :/

رسما یه مشت نفهم دور هم جمع شدیم تشکیل اجتماع دادیم بوخودا!!! :////

+من حاضرم از تنهایی بمیرم بپوسم آتیش بگیرم ولی با یه احمق فضول لوس دوست نشم و حرف هم نزنم!


سارا

پاره فکر...

کسی هست که به من فکر کنه؟!

کسی هست که مثل من فکر کنه؟!

کسی هست که بتونه کمکم کنه؟!

.

.

.

نه!


لعنت هرچقدرم تلاش کنم این بعد لعنتی اجتماعی خاموش نمیشه!

حرف زدنم هر روز با بقیه بدتر و بدتر میشه خب واضحه چون زیاد با کسی جز خونواده حرف نمی زنم!

(هرچی باشه بازم خانوادس هرچقدر کوچک (اه لعنت به زبان فارسی نمی تونم کلمه مناسبو پیدا کنم) خونواده خون نیست عاشق این دوتا حرف در مورد خونواده ام! ^_^)

(من زود دعوا با خونواده یادم میره ولی گفته باشم در مورد بقیه خیلی کینه ایم! خیلی خیلی زیاد!!!)

یعنی موقیتشم کم پیش میاد من زیاد بیرون نمیرم اگرم برم فقط با خانواده یا هر صدسال یه بار تنهایی!

خب این حتی به نظر خودمم درست نیست!!!

یه دختر هیفده ساله که نتونه درست پشت تلفن حرف بزنه و عین اول ابتدایی ها حرف بزنه پشت تلفن یا نتونه موقع حرف زدن درست حرفشو بیان کنه و خب کاملا واضحه که خیلی خیلی عجیبه که یه دختر هیفده ساله هیچ دوستی نداشته باشه حتی یه دوست ساده که تو مدرسه باش بحرفه یا هر از چندگاهی به هم بزنگن و یه گپی بزنن یا با هم برن بیرون یا حتی عجیب تر از اون دوستای غیرانسانی داشته باشه! :////

حتی خوندن اینا برا خودمم عجیبه!!! شبیه دخترای تو انیم ها شد زندگیم!کم شباهتم نیستم! ^_^

خیلی بده هیچ موجود زنده(تاکید!!!) آدمو کامل نشناسه و درک نکنه خیلی بد!!!

من ضد اجتماع نیستم!


دارم میخونمش!

میتونم بگم خیلی ناامید شدم!!! :(

اونجوری که فک میکردم نبود!

نتونستم شباهت زیادی بین خودم و شخصیت اول داستان پیدا کنم برعکس انتظارم که فک میکردم خیلی شبیهیم! چه ذوقی کرده بودم سرش! :(((

آه مهم نیست! ادامه میدیم شاید فرجی شد!


کنکور لعنتی!


میشه کریسمس همه چی خوب شه؟!

داره میاد!

هم کریسمس! هم آبجی گرام!


میخوام کره ای و ژاپنی یاد بگیرم! ^_^

به نظر خودم تو تقلید لهجه هر زبانی خوبم! آبجی گرامم و معلم زبانمونم همینو گفتن! :)

نت نیست! :((((


دیروز صبح دوست داشتم یه چیز سفت و سنگین محکم بخوره به سرم! مثل یه تیکه سنگ بزرگ! بیاد و محکم بخوره به سرم!

بعد یه لحظه گیج شم تلوتلو بخورم همه چی تار شه پخش زمین شم! فک کنم چه خوب میشد وقتی دستمو میبردم جایی که خورده همون گرمی ای رو حس کنم که از بچگی فک میکردم هست! خونو میگم! بعد وقتی دستمو بیارم جلو  صورتم خونو ببینم!

چه خوب تر اگه صورتم یکم خونی میشد!

به طرف چپ بخوره بهتره! :)

هنوزم میخوام! :l

خل شدم! :///

دیشب یه چیزی محکم خورد به سرم! ولی خوب نبود! ناراحت شدم! سه بار  خورد! :(


از خون دماغ خوشم میاد به خصوص اونایی که خون سرخ روشن در میاد نه خون سیاه تیره! ^_^

از دل درد متفرم!!!

از سرما خوردگی هم خوشم میاد!

از اینکه زخمام گولم میزنن خوشم میاد! جالبه!

لعنت عقبه! :/

من اصلا مازوخیست نیستم بیشتر به سادیست میخورم تا مازوخیست! :/

وقتی معلم شیمی سادیستمون کرم میریزه و یهویی امتحان میگیره خندم میگیره! خوشم میاد! بچه هامون آه و ناله میکنن! شاید چون مثل خودم سادیسته خوشم میاد!

از بعضی حرفا این شخص اول کتابه داره خوشم میاد! :)

"لذتی که از درد کشیدنت از آزرده شدنت میبینن رو ازشون بگیر، کارشون پوچ میشه توخالی میشه!"

حرف واقعا خوبیه! تا جایی که بتونم بش عمل می کنم!


این ها تراوشات ذهن یک دیوانه نیست!

تراوشات ذهن یک بیگانه است! یک زیادی متفاوت!


از توضیح دادن خودم و کارهام متنفرم مخصوصا اگه طرف هیچی بارش نباشه!


پایان

سارا


پی نوشت: چرت و پرت یا یه پست عجیب عنوان بهتری نبود؟! :/

:(

Hope

.

.

.

I'm losing it


Can't things get better or just get back to what they were

I'm tired of this sadness

This hopelessness


 :(  I want that book like hell+


+I'm tired :(((


+Let me cry T_T